زیر لب گویم: چه خوش رفتم ز دست...
از تنهایی می ترسم و مدام به دامن آدم ها میاویزم. باید مدام کسی دور و برم باشد.ولی یک وقت هایی هم لازم دارم که هیچکس نباشد. عموما پشت فرمان..موزیکی که کسی نمی داند از کجا پیدایش کرده ام و کسی نمی داند برای چه گوش می دهم و کسی نمی داند کدام قسمت هایش را با خواننده همخوانی می کنم.
راز...رازهای زیاد ، حرف های ناگفته و اشک های یواشکی.همین لحظه های یواشکی تنهای تنهای تنها هم اگر نباشد دیوانه می شوم.
+ نوشته شده در سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت 9:52 توسط مریم
|
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر...